|
«آرزوی خواهر»
وقتی صدای اسب او را من شنیدم
از خیمه ها تا قتله گه یک سر دویدم
پر گشته از خون دیدم آنگه کربلا را
اما ندیدم جسم سبط مصطفی را
چون دشت را دیدم پر از نیزه شکسته
دیدم که قاتل روبروی من نشسته
انداختم یک سو تمام نیزه ها را
تا بلکه یابم جسم ابن مرتضی را
گشتم پی یاس کبود و ارغوانی
اما ندیدم از حسینم یک نشانی
نی در بدن دارد لباسی نی سری را
نی یافتم از او نشان دیگری را
بر جستنش دیگر از او امداد کردم
بالای تلی رفتم و فریاد کردم
گفتم گلی را گم نمودم در بیابان
بر خواهرت خود را نشان ده ای حسین جان
از یک بدن ناگه شنیدم یک صدائی
خواهر بیا دیر آمدی آخر کجائی
آندم که شمر دون به روی سینه ام بود
آندم که با زخم زبان دردم بیفزود
آندم که می خندید دشمن بر حسینت
هر لحظه می زد دست و پا نور دو عینت
آندم که غلطاندم به رو و دشنه برداشت
خنجر برای قتل مرغ تشنه برداشت
آندم که می کردم صدا من مادرم را
آندم نمودم آرزو من خواهرم را
برچسبها: شعر, اشعار, شعر محرم, اشعار محرم,